هامين گل ماهامين گل ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

لحظه هاي ناب بي تكرار ما

مروري كوتاه بر اين نه ماه

1393/2/3 1:06
نویسنده : مامان
279 بازدید
اشتراک گذاری
عشق زيباي ماماني از روزي كه به دنيا اومدي تا بيست روزگي ماماني(مامان مامان)پيشمون بود و تمام كارهاي من و شما و خانه رو انجام مي داد،بعد از اون هم تا شش ماهگيت تقريبا ما اكثر اوقات رو خونه ي بابايي اينا بوديم و دوباره زحماتمون بر دوش ماماني بود.ماماني مهربونمون اين رو بدون كه ما هيچوقت زحماتت رو فراموش نمكنيم،دست گلت درد نكنه.توي اين مدت بابا جون هم به خاطر راحتيه من و شما دوري از ما وسختيهاش رو تحمل كرد.مرسي باباي عزيز كه مثل هميشه آسايش ما بيشتر از همه چيز برات اهميت داره.اما مامان جونم شما از روزي كه به دنيا اومدي خيلي بيقراري و گريه ميكردي هم روزها و هم شبها طوريكه خودم هم پا به پات گريه مي كردم آخه خودت كه ميدوني من تحمل كوچكترين ناراحتيه تو رو ندارم،كه براي ناراحتيهات دكترت تشخيص كوليك رو دادند.راستي عسلم يادم رفت دكترت رو معرفي كنم دكتر هادي سماعي كه با توجه به شناختي كه از ايشون داشتيم با پيگيري هاي باباجون از همون بيمارستان ايشون شدند پزشك شما،دكتري با تجربه كه هيچوقت دلت رو خالي نمي كنه و الكي هم دارو نميده و هميشه هم انرژي مثبت ميده.اما برگرديم به اين نه ماه خلاصه اينكه باتوكل برخدا و كمكهاي ماماني و بابايي و باباجون سعي مي كرديم بيقراريهات رو كمتر كنيم.اون مدتي رو كه خونه بابايي بوديم خاله جون هم كه خونشون نزديك خونه ي بابا اينهاست هرروز ميومد به ما سر ميزدآخه دلش واسه آقا كوچولوتنگ مي شد.گاهي وقتها هم يه سر ميرفتيم خونه ي بابايي (باباي بابا)تا شمارو ببينند و دلتنگيشون كمتربشه.ناگفته نماند اين مدت با همه ي سختي هاش پر بود از لحظه هاي نابي كه تكرار نشدني هستند:روزي كه آگاهانه برامون خنديدي،روزي كه از خودت صدا در مي آوردي،روزي كه غلت زدي،روزي كه نشستي،روزي كه سينه خيز رفتي و.....كه تاريخ همشون رو تو آلبومت برات نوشتم فدات بشم.روزي كه دوماهه شدي براي ميلاد آقام امام رضا(ع)رفتيم پا بوس ايشون آخه مامان باباجون هرسال نذر داره كه اگه آقابطلبه هرسال ميلاد بريم خدمتشون.تو هواپيما پسمل خوبي بودي و خيلي بيقراري نكردي.اونجا هم به علت همون دل دردهات يكم اذيت شدي كه ما سعي ميكرديم زياد بيرون نريم كه شما هم ناراحت نشي.ان شاء الله آقا خودشون نگهدارت باشن نفسم.يادت نره ماماني كه شما هم خادم امام رضاهستي وماهرچه داريم به لطف خدا وامامانمونه. گل پسري مرخصي شش ماهه ي مامان دي تموم شداما براي راحتيه شما و البته خودم تا آخر شهريور مرخصي بدون حقوق گرفتم تا بيشتر بتونم كنار خوشگلم باشم. عيد هم براي اولين بارمسافرت خارج از كشور رفتي البته وقتي تودل مامان بودي دوباريواشكي رفته بودي اما اين بار با پاسپورت و بليط خودت رفتي جيگر جيگري.موقع رفتن توي هواپيما و سه روز اولي كه اونجا بوديم خيلي بيقراري ميكردي و شير هم نمي خوردي تا اينكه روز دوم عيد فهميدم مرواريد دومت هم نيش زده و علت ناراحتيات بوده.الهي دردر وبلات به جون مامان.اين هم يه خلاصه ي خيلي خيلي خلاصه ازاين نه ماه آخه مگه ميشه نه ماه عاشقي رو تو چند خط نوشت،فقط خواستم يه يادگاري كوچيك از اين چند ماه باشه.اگه بازهم چيزي يادم اومد مي نويسم مثل هميشه :عاشششششششقتم.....
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دلسارا
3 اردیبهشت 93 16:52
سلام هامین . بدو بیا . ما هم دیگه مهمون وبلاگ شما شدیم . انشااله که تو همین وبلاگ 120 سال و نه ماهگیت رو شرح بدی عزیزم .
مامان
پاسخ
خوش اومدید خاله سارا جون و دلسای عزیزم.ان شا الله شما هم همیشه سالم و تندرست باشیدبا اجازتون ما هم شمارو اد می کنیم.